مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
جـامعه دوزخـی از مردم افراطی بود عـقـل قـربانی یک قـوم خـرافـاتی بود بـشر از لـطف خـداونـد مـکـدر میشد شرم میکرد اگر صاحب دختر میشد اشـک، لالایـی بـیواژۀ مـادرهـا بـود گورِ بیفـاتحه، گـهـوارۀ دخـتـرها بود ناگهان یک نفر این قائله را بر هم زد «عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد» آنکه برشانه خود پـرچم اسـلام گرفت دخترش فاطمه بانوی جهان نام گرفت عشق را طبع خداوند به توصیف آورد شرف هر دوجهان فاطمه تشریف آورد سـیـده، مـحـتـرمـه، مـمـتـحـنه، حـنّـانه حـانـیـه، عـالـمـه، اُمُّ النـجـبا، ریحـانـه عطر او آمد و عالم نفـسی تازه گرفت و به یمن قـدمش نـام زن آوازه گرفت شهـر با آمدنش عـاطـفـه را باور کرد زن به شکرانه او چادر شوکت سر کرد خواست تا خیرکثیرش به دوعالم برسد تا عقـیق شرف الـشمـس به خاتم برسد مـادرانه به طرفـداری احـمد برخاست تا ابوجهـل سر عـقـل بیـاید، برخاست جلوهای کرد و دلیل «زهق الباطل» شد و از آن نور، سه آیه به زمین نازل شد بیگمان بولهب آنروز پُر از واهمه بود دامن پـاک خـدیجـه ثـمرش فاطمه بود بنویسید که معصومه عصمت زهراست سنـد محـکـم اثـبـات نـبـوت زهـراست دخــتــری کـه لــقـب اُمِّ ابــیــهــا دارد پدرش بوسه به دسـتـش بـزند جا دارد و خداوند اگر «واعـتصمو» میگـوید از کـرامــات نـخ چــادر او مـیگـویـد سورۀ دهر چنین گفته به مدحش سخنی تا ابد، دهر نبـیند به خود اینگونه زنی نه فـقـط جـلـوه او سـورۀ انـسان آورد چادرش یکشـبه هـفـتاد مسلمان آورد راه عرفـان خـداوند به او وابسـتـهست جز در خانه زهرا همه درها بستهست زهــد بـا دیـدن او حـس تـفـاخـر دارد قرةالعـین نـبـی وصـلـه به چـادر دارد همه در خدمت بانـوی دو عـالـم بودند ابر و باد و مه و خورشید و فلک هم بودند فضه هم بود ولی باز خودش نان میپخت نان برای دل بیتاب یتـیـمان میپخـت بارها خـادمهاش گـفت به لطـفت شادم «من از آن روز که در بند توأم آزادم» فاطـمه مرکز پیـونـد دو دریـا شده بود یعـنی آئـیـنه پیـغـمـبر و مولا شده بود غیر زهرا که بجز حق به کسی راغب نیست احـدی کـفـو عـلی بن ابیطـالب نیست عشق باید که پس از این، سخن آغاز کند مرتـضی در بـزند فـاطـمه در باز کند آفـتـاب از افـق خـانـۀشـان سـر میزد هر زمان فاطمه لبخـند به حیدر میزد کار او عشق علی بود چه خیر العملی کیست خوشبختترین مرد جهان غیر علی وقت آن شد بنویسید که حجّت، زهراست سنـد محـکـم اثـبـات ولایت زهـراست اولین شـیعـه بیتـاب عـلـی زهـرا بود که سـراپـای وجـودش سـپـر مولا بود یک جهان هم اگر از بیعت خود بر میگشت باز هم فاطمه دور سر حـیدر میگشت نسل زهرا و عـلی سلـسـلۀ طـوبی شد مـیـوه این شـجـره، نـایـبـةُ الـزهرا شد آسمانها پس از او یکسره کوکب دیدند چـادر فـاطـمه را بر سـر زینب دیـدند زینب آن زن که علمدار دفاع از حرم است خطبه دم به دمش وارث تیغ دودم است او که چون مادر خود پای ولایت مانده یکتـنـه فـاتـحـۀ کـاخ سـتم را خـوانده تا ابـد در دل مـا هـست غـم عـاشـورا این خبر را برسـانـیـد به تـکـفـیـریها یاعـلـی از لب سـردار نیـفـتـاده هـنوز عـلم از دست عـلـمـدار نیـفـتاده هـنوز کیست دشمن که در این معرکه جولان بدهد؟ پسر فـاطـمه کافیست که فرمان بدهد هـمه از خـاتـمـه مـعـرکـه آگـاه شـوند فاتحان باخبر از « نصر من الله» شوند باز طوفان هدفش وادی شن خواهد بود شیعه عکس العملش سخت و خشن خواهد بود ننگ بادا به ابوجهل، به همدست یهود لعـن تـاریخ به مـوذی گـری آل سعـود سپـر خویش کـنم غـیرت سرداران را به جهانی ندهم یک وجب از ایران را سربـلـنـدیم اگـر تکـیـه به دنـیـا نکـنـیم آنچـه داریـم ز بـیـگـانه تـمـنـا نـکـنـیم غرق زخـمـیم ولی قـامتـمـان خم نشده سـایـه چـادر او از سـرمـان کـم نـشده بنـویـسـید امـیـد دل زهـرا مـهـدیست چاره کار هـمه مـردم دنـیا مهـدیست |